HaMiD ReZa
HaMiD ReZa
HaMiD ReZa
نوشته شده در تاريخ چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, توسط hamidreza |

مادر برام قصه بگو دل تنگ تنگه

قصه بابا رو بگو دل تنگه تنگه

مادر مادر مادر مادر

 

مادر برام حرف بزن از ایمونش بگو

مادر برام حرف بزن از پیمونش بگو

مادر تو دونی و خدا از خوبی هاش بگو

از مهربونی و مهر و وفاش بگو

از جونفشونی و از رزم بابام بگو 

مادر مادر مادر مادر

 

دیشب خواب بابا رو دیدم دوباره

نوری بهشتی دیدم بر چهره داره

وقتی به نزدیک بابا رسیدم

دیدم ملائک به دورش بیشماره

نگاش کردم دلم لرزید

صداش کردم به روم خندید

بغل واکرد منو بوسید

لباش خندون چشاش گریون منو بویید منو بوسید

بابا منو بوسید بابا منو بویید

بابا دیدن اشکم خون در رگش جوشید

بابا نوازش کرد بابا سفارش کرد

در جنگ با دشمن ننگه که سازش کرد

مادر مادر مادر مادر

 

بابا برام یه لاله چید منو تو آغوشش کشید

درد دلامو که شنید حرف حسینو پیش کشید

خونم مگه رنگین تره خون حسینه

جونم مگه شیرین تره جون حسینه

یه جون اگه دادم به راه دین و ایمون

صد جون هزارونش به قربون حسینه

بگو به مادر هرگز نخور غم 

حسین و بابا هستند باهم

مادر نخور غم نگیر ماتم

حسین و بابا هستند باهم



نظرات شما عزیزان:

س.ه.ا
ساعت8:10---28 فروردين 1390


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: